- تن نهادن
- دل نهادن، تن دادن
معنی تن نهادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن غل و زنجیر و قید نهادن بر
بنیان گذاشتن، پی افکندن
قدم گذاشتن عازم شدن، آغاز کردن
دلبستگی یافتن، رغبت پیدا کردن، دل بستن
بنیادنهادن، بنیان نهادن
رفتن توجه کردن به جایی
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
ذخیره کردن پس انداز کردن اندوخته کردن
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن
ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
کنایه از به کسی یا چیزی دل بستن، دل بستگی پیدا کردن، به کسی یا چیزی علاقه مند شدن
کنایه از تسلیم شدن، گردن نهادن، فروتنی کردن، فرمان بردن
آهنگ ساختن نوا نهادن لحن ساختن آهنگ ساختن: علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهادن لحنها
قدروارزشی برای چیزی دانستن: دمنه گفت ملک کار او را چندین وزن ننهد واگر فرماید بروم و او را بیارم
پذیرفتن
کنایه از راضی شدن به امری، حاضر شدن برای کاری، تن در دادن